شمیم عشق
تمام راه ها را به سوی جاده تنهایی می پویم و در اضطراب گلبوته های جدایی چشمانم را به سوی صداقت پروانه های شهر عشق آذین می بندم.
به تو فکر میکنم که چگونه در گلزار وجودم آشیان کردی وبر تار و پود تنم حروف عشق را ترنم نمودی.
پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه زیبایی چشمانت هنوز در من شمعی روشن است. و من در انتهای غروب نگاهم را به سوی مشرق
چشمانت دوخته امتا مگر بازتاب صداقتمان در دستان تو تجلی کند. کوه با نخستین سنگ ها شکل می گیرد. طولانی ترین راه ها با اولین قدم اغاز می
شوند و انسان با نخستین درد. اما من با اولین نگاه تو آغاز شدم پس ای روح سبز باران در امتداد رگ های خشکیده ام ببار.
باور کن با وجود تو زمستان بوی بهار می دهد و با یاری دستان تو گلها نسیم روحبخش یاد تو را در وجودم زمزمه می کنند.
دوستت دارم.